" درد اجباری بی حاصل " دردی که سهم ما نیست..دردی که اجبار میکند با همه ی بغضم برهنه رو به رویت بنشینم و بگویم "شروع کن" تو نگاهت دو دو بزند..بیفتد!! با شرمی اجباری بگویی " نمیتوانم" با تحکمی مردد و اجباری دستت را بکشم روی نقطه ی آغاز همیشگی و باز بخواهم و باز بخواهم..تا خواستن اجباری تو بگذرد ...تا در آمیختگی بگذرد ..تا اجبار لذت بگذرد..تا برسم فقط برسم به لحظه ی رهاییت از سنگینی بغض ها و گره ها...تو سبک شوی و من ارضا.
|> سه ماه ننوشتن خجالت آور است.شما ببخشید!