بافتنی های یک زن عادی

رج به رج حس هایم را میبافم با کلاف حقیقت..

بافتنی های یک زن عادی

رج به رج حس هایم را میبافم با کلاف حقیقت..

رج چهل و سوم



چند ساعته تو آشپزخونه کار کردی و خسته شدی و ازت سراغی نگرفته و با یه بوسه خستگی از تنت نگرفته...یا یه بعد از ظهر طولانی خوابیدی و نیومده با حرفای همیشگیش بیدارت کنه...حرص میخوری و عصبانی میری دنبالش...اگه وقتی پیداش کردی پای کامپیوتر یا هر سیستم و وسیله ی دیگه ای در حال بازی کردن بود..اخمتو وا کن و چن دقه از پشت سر نگاش کن..بعد بهش نزدیک شو و ببوسش...بهت نگاه میکنه و میگه ببین همه ی این سربازارو به خاطر تو میکشم یا اگه بتونم گل بزنم میریم بیرون...یا میگه اگه این رالی برنده بشم واممون جور میشه نه؟

این حرفا که برا من هزار بار عاشقانه تر از دوستت دارم هاشه!!




|> تو جون بخواه!!

بافتنیم مثه تو خوب نیست..اما میزنم رج چهلودومو

 

نه که سراز لاک غرورم برداشتم ...این چن روز سبد بافتنیاتم صداش دراومده از نبودنت...

یک رج زیر



غر نزن...اخم هم نکن..گوش کن...این یک رج پنهان بماند فقط و فقط برای من و تو: من! با همان نسبت پنهان یک عمر برای تک تک سلولهای مردانه ات..چه دور چه نزدیک...زنانه عاشقی میکنم ...