بافتنی های یک زن عادی

رج به رج حس هایم را میبافم با کلاف حقیقت..

بافتنی های یک زن عادی

رج به رج حس هایم را میبافم با کلاف حقیقت..

رج سی و یکم

 

تمام بعد از ظهر،  

تمام یک بعد از ظهر تابستان، 

تمام یک بعد از ظهر تابستان مچاله شده روی کاناپه، 

گریه کردم، 

قمری مادری را دیدم که به جوجه اش پرواز یاد میداد...