بافتنی های یک زن عادی

رج به رج حس هایم را میبافم با کلاف حقیقت..

بافتنی های یک زن عادی

رج به رج حس هایم را میبافم با کلاف حقیقت..

رج هفتم

کسی هست گاهی مهربان تر،از خود گذشته تر و حتی حساستراز دیگر زنها،اما زنها دوستش ندارند چون گاهی جایشان را پر میکند..فرقی نمیکند دل یا تختخواب یا صندلی جلو ماشین!من هم شاید مثل بقیه زنها دوستش نداشته باشم یا حتی بیزار باشم اما خوب که فکر میکنم میبینم حسابی گردن شوهر،پدر و برادرمان حق دارد!چه وقت و بی وقتهایی که مردِ مان یا مردانمان هر چیزی ازش خواستند و نه نگفت!همان چیزهایی که ما با همه ی نسبتهایی که با مردِمان یا مردانمان داریم ،بهشان نمیدهیم!حفظ اندام میکنیم..حفظ قرب اجتماعی..حفظ خودکفایی های زنانه و فقط میگوییم "نه"!او هم غذای گرم دارد هم رختخواب نرم .تنش برای کسی ست که امشب کنارش است دستش هم روی گوشش نیست خوب میشنود..گاهی بیشتر از من، بهتر از مادرم.فکر میکنم دلش خیلی میگیرد و سعی میکند به این فکر نکند که دوست دارد جای من باشد..خوب هم میداند این مردی که سرش روی سینه ی  برهنه اش است فقط کافی ست لحظه ای احساس خطر کند،برای همیشه وجودش را منکر میشود چه رسد به...! فکر میکنم زیاد تنهایی گریه میکند..یا  زیاد الکی میخندد.. و من فکر میکنم یادمان رفته  که اگر در شرایط او بودیم چه کسی بودیم!