با چشمهای قرمز که خانه آمدی یعنی نه تنهایی نه گریه هیچکدام تسکینت نداده! یعنی من خوب میدانم آخرین مسکن پیش من است!
یعنی طاقت از کفم میاید پیش تو برای لحظه ای زودتر آرام شدنت،
اینجور وقتها نیازی به فضای تاریک و موسیقی ملایم و عطرهای جنسی و لباسهای هرزه نیست!! اصلن نباشد بهتر است!
چهار دست و پا می آیم روی تخت، کنارت توقف میکنم. خم میشوم روی صورتت...
لبخند تلخت زهریست که به دلم میپاشی...و... اولین بوسه...
خوب می فهمم که ایجور وقتها من به چشمت فقط سه ضلعم!سه تا ضلع!..پس موهایم را باز نمیکنم که لوندیم را خریدار نیستی..
به اوج رسیدنت، آرام شدنت به دلم زهر میشود وقتی که خوب میفهمم تو از زنی دیگر سرت را میان سینه های من پنهان میکنی و سینه ام از غم ِ زنی دیگر خیس ِ خیس میشود...
!
ای کاش نوشته هات با دلم غریبه بود... ای کاش نوشته هات رو نمیفهمیدم یا سعی میکردیم بفهمم...
خط به خطشون گوشه ی دلم لونه کرده دوست ِ من...
متنات سبک نوشتنت فوق العادست.و البته موضوعات
کتاب زیاد میخونم ولی حتا نوشته های بزگترین نویسنده های دنیام مثل نوشته های تو نتونستن با مخم بازی کنن
آخه یعنی چی؟
عاجز شدم
این یعنی عاشق بودن؟!!!
آتش غریبی به دلم زد
آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
نوشته هایت آرامش عجیبی به آدم تزریق می کند!
نوشته هات رو خیلی دوست دارم...
رج به رج حقیقت اند
چقدر تلخ می بافی بانو
دلم ریش میشود از این همه تلخی آشکار بافته هایت.
طاقت بیار...
دوباره خواندم زیبایی رقص واژگانت را
تلخی ت می پاشد به دیوار دلم!
این یک اعترافنامه نیست
مذخرف محض نوشتن است
خسته شدید؟ ننویسید
من هستم ... می نویسم
.
.
چقدر تلخ بود
نمی دونم چی بگم...
منم بعضی وقتا احساساتمو می بافم...اما هیچ وقت یه طرح قشنگ نمیشه....همیشه یه صفحه ی کاغذی خطخطی...به دیدنشون شاید بیارزه...شایدم نه....نمی دونم ...تو بگو...منتظرم..
خدایا!
غصه داری..
غصه دارم ...
چه معصوم و مظلوم زخم میخوری
پس امروز چرا چیزی ننوشتی؟
سلام...چقدر حقیقت داشت...می خوانم این رج ها را...و خوب می فهمم...
و سپاس از آقاداداش که اینجا را با من آشنا کرد...شاد باشی...
روزت مبارک.
قشنگ بود رفیق...قشنگ بود
گاهی می ایستیم و نگاه میکنیم به دردهایی که همیشگی اند...
کاش زخمی نبود تا دردی نباشه... بعضیا انگار باید فنا بشن
(اینجا شکلک سکوت نداشت وگرنه میذاشتم)
کشوندیو بردیم تو دو سال و نیم قبل...چی کشیدم...تا ابد به آتیش همچین دردی می سوزم... تا ابد به آتیشم میسوزن...
چقدر تلخ بود. فکر چنین موضوعی هم وحشتناکه. تو واقعا این رابطه رو تحمل کردی؟ امیوارم فقط یک داستان بوده باشه.
عاشقا هم اینجور موقع ها دیگه کم میارن .....
احساس زیبایی داری .زندگی من هم عجیبه طوری که خودمم نمی دونم چی کار کنم.
پس چرا دیگه نمیای؟
خیلی زیبا....خیلی...........
برای 7یا8امین بار همه پستاتو خوندم و اکثر نظراتو
ولی نمیدونم چرا احساس میکنم یه رجو حذف کردی
فک میکنم قبلاً بود و حالا نیست
درست فک میکنم یا توهمه؟
از پستای پارسالت هم بود
اگه اشتباه میکنم بهم بگو!!
اشتباه نمیکنین...یکی از پستا رو حذف کردم... :-)
احسنت بانو.
اینقد با خوندنت ناراحت و عصبی ام که فقط دوس دارم بگم لعنت به این دنیا
قلمت قشنگ بود
هیچ جستجو کردی
زنهای دیگری را
که با همین نام ولی جای دیگه ای توی این میلیونها دلنوشته
با هم یک چیزهای یکسان را فریاد می کنند
فقط فونت یا نوع قلم نگارش شان متفاوته
به من هم سر بزن
منم یک زن دیگر هستم
سلام.
اتفاقی به اینجا اومدم. تقریبا همه رج ها را خوندم. رج بیست و سوم را با تمام وجود حس کردم.
توصیه می کنم کتاب از جنس دیگر نوشته فرزانه رئوف را بخونید.
چرا اصلا به فکر ما نیستی؟
نمی دونی ما خیلی منتظر شماییم
چیکا کنیم الان که نیستی؟
.. سه ضلع!!!!!
...سه تا ضلع...!!!
گریستم بانو
گریستم...
با احترام:مینای کولی
کجایی پس؟
هر روز سر میزنم به امید اینکه آپ کرده باشی.
یعنی دیگه واقعاْ نمی خوای بنویسی؟
نمیشه که!
من هر روز بدون استثنا بهت سر میزنم
به امید اینکه شاید یه رج زده باشی.
کجایی تو؟
من خسته شدم
هر روز سر میزنم
یعنی بافتی تموم شد؟
گاهی نوشتن آدمو سبک میکنه زن ... ولی گاهی برعکسشم اتفاق می افته ..
وقتی برمیگردی نوشته ی خودت رو میخونی ... چی میشی ؟ آروم ؟ فکر نکنم ...
وقتی مینویسم انگار وضع حمل میکنم..نوشتم میشه فرزندم..بچم...نگاش که میکنم تلخ میشم...اما دوسش دارم..زاده شده از زندگیمه....
جالبه
وای خدا
تلخه اما حقیقته
کاش میشد اینجور حقایق رو هیچ وقت نفهمیم
(راستی یه پیام واسه پست آخریت گذاشتم اما نیست.چرا؟)
درد داره
حتی شنیدنش
نوشته هات رو دوست دارم
این پستت رو برای چندمین باره که دارم میخونم
من از ارام شدن غصه های زن دیگری توسط تو در اغوشم خوشحالم
شاید من با با درد های ان زن لزبینم
حس تلخی ست که تجربه اش کرده ام تا حدودی...
قلمتون رُ زیــــــــاد دوست دارم....
و رج هایی که آرام می بافید....
خط به خط درد می نشاند بر دل ِ آدمی....
شگفت انگیز با کلمات بازی میکنی
این از ادمی برمی اید که این درد رو حس کرده باشه درود
دلم به درد اومددددددددددددددددددددددددددد. دارم خفه میشم.
neveshtehat alieeeeeeeeee
kheili khosham omad
ba ejaze linket mikonam chon man blogfa daram
این یعنى چى؟ تو واقعا یه همچین مسئله اى دارى تو زندگیت؟ الان یه سال از نوشتن این پستت گذشته هنوزم یا نه دیگه؟ جان من جواب بده دق مرگ شدم!!!!