گفتم هرچقدر که روشن فکر باشی،از اصالتت دور شده باشی،روزی مردی می آید که تو را برمیگرداند به اصالتت.حتی اگر آن مرد رهگذر همان روزهایت باشد.
آن مرد می آید و دلت کوچک میشود،بیزاری از حسادت و حسادت میکنی. مالک میشوی و مالکیت طلب میکنی..سند ِبند بند تنت را به نامش میزنی.زن ِقدرتمندت دیروزی میشود،خواب میرود. سایه می طلبی. همه ی زیباییت «غربتاً الی الرجل» می گیرد..
گفتم نمیدانم این اصالت تا کی ماندنی ست...اما خوب است آن مرد بیاید و روزگاری را در این آزار شیرین زنانگی کنی و زندگی...
جذابیت اولین واژه ای اس که پس از خواندن این سطور به ذهنم تبادر پیدا کرد ... موید باشید
خیلی زیبا می نویسی ... خیلی
می دانم که این جمله گاه آنقدر کلیشه می شود که آدم دوست دارد ادامه کامنت را نخوانده پاک کند ...
اما در این سحر به دلم نشستی ...
راستی در این ماه نور
دستی به دعا اگر برداشتی
دستهای خالی مرا فراموش مکن
گاهی دلنشین ترین نقش دنیا همین نقش سنتی درد ناک است
کاش این حس ماندنی بود.گاهی آنقدر دور می شود که به یاد نمی آریم روزی دچارش بودیم
سنتی هست..پاک کردنی نیست ولی...
درد هم دارد...از دردهای دوس داشتنی اما.
سوگند می خورم اگر تمام رانی ها را درست چپم و سن ایچ ها را در دست راستم گذارند ، از نوشابه روی گردان نخواهم بود.
همچنان میبافد و اخر سر شال یا اورکتی می شود برای همان مرد
واقعاً خوبه ؟؟؟؟؟
نمیدونم شاید منم دارم همین دوران رو طی میکنم
من هنوز درگیر م با خودم! حاضرم زن سنتی بشوم یا ...
با تمام یاخته هایم می فهممش........مثل همیشه هم زیبا.
هیچ و همه چیز گفتن بسیار سخت است بسیار خواندم این خط را اما اکنون نظر می دهم به جای تمام نظر های نداده ام
از زندگی نوشتن از صدا نشون از سبزی پلو نوشت نوشتی و خوب نوشتی
حس کردم تک تک واژه هایت را و دلم خواست گاهی من جای تو بودم
بدلم نشست و بر نخاست که زیبایی کلامت... که رج های با خون آغشته ی سبز و سرخ که نبود و سرخ تر بود....
بالاخره اومدی ؟
با تمام وجودم گفته هاتو درک کردم
وقتی تو دوران قدیمت با جرات و جسارت تمام همه کار میکردی و الان حتی نمیتونی رانندگی کنی
چون اعتماد به نفس نداری!
کاش سایهای یافت میشد تا در آرامشش قدری آسود
ناراحت کننده س. من دلم می خواد همیشه خودم باشم و با افتخار روی زمین راه برم.اما می دونم انبوه کتاب هایی رو که می خونم، همه ی سالهایی رو که دور از خانوادم دانشگاه می رم تا برای خودم کسی بشم رو یه نفر میاد و نابود می کنه.من میشم شیر بیرون و موش خونه.خیلی آزاردهنده س
پر از حرف های ناگفته بود...حرف هایی که می شود فقط لا به لای سطرهای سفید این نوشته پیدایشان کرد...
کاش فراموش نمی کرد
کاش همه لحظه های خوب رو فراموش نمی کرد
کاش...
کاش این حس برای او هم ماندنی بود
کاش این حس در یاد او هم می ماند
کاش همیشه دچارش می ماند
آخ! چرا همیشه باید زنانگی ما ضعیف باشد و آدم یاد زنهای عاشق حرمسرا بیفتد که فقط یک شب زنده اند...
وقتی گیج می شم از بازی های این دوران زشت خوندن چند خطی از نوشته هات بی خیالم می کنه از هر چی هست ونیست! ممنون واسه نوشته هات
اگر این نوع زنانه گی حالت را خوب می کند... چرا که نه!
به روزم
با 2 مطلب...یکی از دل ...یکی از دهن با زن
کاش مینوشتی
چی می بافی؟
چرا اینجا به روز نمیشه!
منم حرف سینا رو میزنم.
نمیدانم چرا زیاد نسبت به این ( آمدن ) خوشبین نیستم..
و شاید به آن تغییری که می گویی
سلام
زن ... گاهی که وبلاگت را خاموش میخوانم !! احساس میکنم خیلی زنی ... خیلی و من این را دوست دارم خیلی ......
دنیای این روزای من همقد تن پوشم شده . اونقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده .... دارم از غم از دست رفتن بهترین زندگیم دیوانه میشم . برادرم بهترین چیز زندگیم که داره از دستم میره و نمیدانم چه کنم ...فقط اشک ....
نمیخوای بافتنی ت رو ادامه بدی وببافی ؟
اصالت ، اصالت می آورد
زندانی که عاشق زندانبانش میشه..نه؟
کاش مینوشتی
سلام ...
استادشجریان یه آوازی داره میگه: ببار ای بارون ببار .....
نمیدونم شنیدی یا نه
حالا من میگم :
بباف ای بانو بباف .........
یکساعته اینجام . دارم می خونم گریه کردم ، لبخند زدم ، حرف دلم رو توی نوشته های تو خوندم . خوشحالم که اینجام . خیلی قشنگ مینویسی .
کجایی؟
فقط همین پست رو خوندم
بی هیچ تعارفی خوب بود
و بود
دروغه اگه بگم حق با تو نیست
برمی گردمت!
زمستان در راه است.رج ها را سریغ تر نمی بافی؟
بازم بنویس!خواهش!معتاد نوشته هات شدم!
سلام
( تو چه آخوندی هستی که ...)
با کمال افتخار دعوتید ...
بنویس دیگه اییییییییشششششششش
دوام نکن!!! گرفتار بودم!! نت نبود!!! :-(
اصیل بودم .دختر بودم و زن بودم و مادر بودم .بعد از سالها چنان شد که مادر ماندم و دختر ماندم و زن ماندم و لیک مردشدم . من نمی فروشم آنچه تا بدینجا بخاطرش زندگی کرده ام مردانه به هیچ مرد رهگذری یا هیچ مردی که بماند . که مردی را من من در صفت یافنه ام . من زن اصالتم را در تازیانه های متواتر جبر زیستن کنار جنس مرد یافته ام .
موید باشی خاتون .
سلام
همیشه متعجب بودم چرا اصالت یک زن دائما با عیار یک مرد به صحه سنجی می رسه
شاید این ؛تعامل؛ و یا در وجه تخریب یافته تر ؛تقابل؛ ٬ وجه ارتزاقی و غلیظ ادبیات و یا واگویه های زنانه ما باشه ( خیلی خوب اصلا باید باشه ) ولی اینکه با حضور یک مرد به عنوان یک عامل فرسایشی با اصالت زنانه برخورد بشه برام قابل درک نیست هر چند اون مرد یک دیکتاتور تمام عیار باشه . این بنیان فکری درونیزه شده در زن های ما حتی در قشر روشنفکر و اصاحب قلم نیز چنان رخنه کرده که دائما در مواضع مختلف نسبت به مرد دست به تولید و باز تولید جهانبینی زنانه خودش می زنه . و کم پیش آمده زن به عنوان عنصری زنانه و زن به ماهو زن به عنوان وجهی مستقل در تعامل با هستی شان بگیره .
متن شما برای من یک محرک بود نه یک بهانه
چرا نمیبافی؟؟؟ دوست دارم این مدل هایی رو که میبافی ...
باز آمدم
ننوشتی
چه نوشته های زنانه قشنگی ...
دوست من میشی ؟
چراااااااااااااااا نیستییییییییییییییییییییی؟
بیا
تو منو اینطوری کردی
معتادم کردی به وبگردی
داشتم دنبال مدل بافتنی میگشتم
که تواومدی سر راهم
بیااااااااااااااااااااااااااااا
سلام تو بی نظیر مینویسی عالی خوشحالم که اینجام
گاهی نیاز داریم به آزار شیرین زنانگی... تا درش پیدا کنیم خود واقعی مون رو اونی سالها گم اش کردیم
معرکه می دانی چیست
محشر چطور
این کلامت
معرکه بود
محشـــــــر بود
گفتم من خراب تر از این حرفام، گفت نترس!برا هممون یه تعمیرکار پیدا میشه...آهان راستی من معمولا اصالتو اعتراف می کنم ، خنده داره ولی انگار این جوری فرار می کنه ازم، ۴ نعلا!
سلام
این باره چندمی هست که نوشته هاتونو می خونم
زیباست و دلنشین
با اجازتون از مطالبتون استفاده می کنم البته با ذکر منبع