بافتنی های یک زن عادی

رج به رج حس هایم را میبافم با کلاف حقیقت..

بافتنی های یک زن عادی

رج به رج حس هایم را میبافم با کلاف حقیقت..

رج هیژدهم

 

برگشتم به رختخواب خودم...به خانه ام.. 

و کم کم برمیگردم از جاده ها..پیچ پیچ پیچ. 

برمیگردم از دلهره های نبودنم..  

وقتی که گم می شود ریز نقشی اش میان بازوانت، 

وقتی که آرام میخندید ..

وقتی که چایی میخورد .. 

وقتی که شام می پزد  

وقتی که لباسهایت روی بند خشک می شود،

برمی گردم..  

برمیگردم از این که مرا نمی شناخت..

برمیگردم از خنده های تو..

برمیگردم از گریه نکردن هایم ..

برمیگردم از نان و پنیر و بغض ..

برمیگردم از تاب بازی دریا .. 

برمیگردم از مدام تصور کردنتان در خلوت.. 

برمیگردم از خیره گی به لب های براق و نازکش.. 

آرام آرام برمیگردم از تو....به خودم!