بافتنی های یک زن عادی

رج به رج حس هایم را میبافم با کلاف حقیقت..

بافتنی های یک زن عادی

رج به رج حس هایم را میبافم با کلاف حقیقت..

رج هشتم

 

رژلب میزنم هر چه پررنگتر و جیغی تر..بهتر!خرید میکنم،هر چیزی به چشمم خورد..(تاپ.شلوارک.قاب عکس.آلبوم.شمع.مجسمه.عینک.گلسر.گلدان..اگر از فروشنده هم خوشم آمد کلی هم با فروشنده گپ میزنم).زنگ میزنم آرایشگاه از یک هفته قبل وقت میگیرم و روز موعود از صبح زود میروم توی آرایشگاه مینشینم،اول دماغم را بالا میگیرم و بعد کم کم با زن کناری حرف میزنم..حرفهای بی سر و ته..میان حرفهایم ره خیال میزنم رویاهایم را گاهی به حقیقت جلوه میدهم و حقیقت زندگیم را میچسبانم به زندگی دیگران و پشتش مدام نچ نچ میکنم و به زنی که جای خودم دارم تعریفش میکنم "طفلی" میگویم!موهایم را رنگ میکنم..در پیاده رو قدم میزنم و از تعریفهای دروغکی مردهای هیز رهگذر لحظه ای فقط لحظه ای خوشم میشود..آشپزی میکنم و مربا میپزم..شیرینی عید درست میکنم..ترشی فصل درست میکنم..کمی هم به زن همسایه میدهم تا ازم تعریف کند..به مرد همسایه همان که با مادرش تنها زندگی میکند مربا میدهم تا خودی نشان دهم..وسواس خودخواسته میگیرم و به جان دیوارها می افتم!  آآآخ اینروزها هر کاری میکنم تا یادم برود غم اینروزها را_در لا به لای روزهام و لحظه هام به این فکر میکنم تو مردی و مثل من راه فراموش کردن نمیدانی..با هر کس حرف نمیزنی.. سخت گریه میکنی..آشپزی نمیکنی..فقط تنم را میبخشم که ساعتی فراموش کنی..با دستی که به تنم میکشی حرف بزن، میشنوم..روی شانه برهنه ام گریه کن..ره خیال بزن هر کاری میخواهی کن..فقط لحظه ای فراموش کن.همین.