شاید این که یک عصری کنارشان بنشینی،مردها را میگویم،با بساط چایی و باقلا گرمک و عصرانه،دل به دلشان دهی با فوتبالی که میبنند،به چشمشان عاشقانه بنشیند!همین که لحظه گل زدن تیم محبوب دست بزنی با شوق!پا به پایش به نا داوری ها اعتراض کنی..وقت گل خوردن تیمش سکوت کنی..به اخمش گله نکنی!دوست داشتنش را درک کنی..و فقط نود دقیقه آنچه را که دوست دارد دوست داشته باشی.من خوب میبنم که چشمشان برق میزند و نگاهشاه چه ساده جور دیگر میشود..همین هم میشود برای من زندگی..
چه همه عاشقی تو...
:*
زیبا بود.. من هم این حسو تجربه کردم..
خدا رو صد هزار مرتبه شکر شوشوی من از فوتبال خوشش نمیاد و فقط نتیجه بازی رو پس از اینکه تموم شد دنبال میکنه!!!
خدا رو شکر!!!!!!!!!!
کاش آنها هم کمی زندگیشان را با ما اینطور می خواستند و گاهی کمی از دوست داشتنهای ما را دوست می داشتند.
به هر حال دوستش دارم. دوست داشتن یک مرد را می گویم
اینجوری میشی یه رفیق یه معشوق دوست داشتنی که پایه خوشی هاش هستی
چقدر قشنگ یه فوتبال نگاه کردن ساده رو وصف کردی!!!
خیلی دوس داشتم
آخ آخ آخ . . .
آدم صبح ساعت 7 از خواب پا شه. بره فیزیوتراپی و سر حال و سبک (در حالی که دکتره قولنج تمام بدنش و شکشسته ) بیاد شرکت. . . .
بعد هم یه همچین متنی بخونه و . . .
آخ آخ آخ دست گلت درد نکنه.
اونقدر احساس سبکی میکنم که دلم میخواد برم بیرون بدوئم.
میدونی ! نوشته هات دس رو قسمت هایی از احساسات مردونه میزاره که تا حالا هیچ بنی بشری حتی نیگاشم نکرده.
من اصلآ فوتبالی نیستم و در تمام طول عمرم یه بار بازی کردم که اونم به تیم خودمون اشتباهی گل زدم.
شاد باشی
تلنگر خوبی بود که لحظه هامو فقط برای خودم بنویسم...
آخه این لحظه هامو فقط تو وبم مینوشتم...
البته ناگفته نمونه همیشه یه سر رسید واسه نوشتن یواشکیام دارم اما خیلی وقته سراغش نرفتم...
اما تلنگر تو باعث شد بازم برم سراغ دفتر یواشکیام که فقط بین من و خداس...
ممنونتم...
:*
چه کار کنم؟ دیگه فکرم به هیچ جا قد نمی ده. به خدا حرف گوش نمی ده. درموندم کرده دلم. چیکار باید بکنم؟
مگر عشق چیزی جز دل به دل دادن است
واقعا؟؟؟؟؟
من با فوتبال تجربه نکردم.اما با گوش دادن به شرح دلاوریها در ایام جهالت تجربه کردم.نگاهش تغییر میکرد اما لحظه ای بود و آنی همین.....
رج به رج این جا برای من ملموس است...
مهم لذت بردن از خوشی های هرچند کوچیکه ..
شاد باشی
خیلی زیبا بود توصیفت ... خیلی...
خاک بر سرت
:) سلام ...
محشر بود بانو... البته زندگی همینه که نوشتی... اما جمله آخر قیمت نوشته ات رو برد بالا . . . احسنت
یک روز خودت نباشی مگر چه می شود...
به پای عـ شـ ق
(؟!)
اگر متاهل شدم حتما یه همچین کاری رو میکنم ... کاری که مادرم هیچ وقت نکرد
چقدر زنانگی ظریف ترسناک لابه لای نوشتن هات وول می خورد رفیق...
با احترام:مینای کولی
نمیبافی؟؟؟
از زنهایی که شوهرم شوهرم می کنن حالم بهم می خوره ولــــــــــــــــــــــــــــــــــی تو خیلی عاشقانه گفتی خوشم اومد!!
شاااااد و موفق باشی
ممنون از اینکه لطف کردی و بهم سر زدی ... با اجازه لینکت می کنم .
وای چرا این همه ی مردها رو جمع می زنه من که...
منُ یاد دوست داشتنی ترین روز های زندگیم انداخت ... دفعه ی دومه که خوندمش طی چند ماه نمیدونم چرا کامنت نذاشته بودم
کاش برگردن همه ی روزای قشنگی که به سادگی از دست رفت
به همین قشنگی و به همین سادگی
درس ریا کاری می دهی ؟
کاملا درسته
اینکه به علایقشون توجه کنی خیلی خیلی مهمه