بافتنی های یک زن عادی

رج به رج حس هایم را میبافم با کلاف حقیقت..

بافتنی های یک زن عادی

رج به رج حس هایم را میبافم با کلاف حقیقت..

رج بیست و هفتم

  

چشمهایشان که گرد میشود..لحنشان هزار علامت تعجب که میگیرد،شیرین است برایم.. 

تاسف بین لبهاشان که جمع میشود، گاهی در لفافه..گاهی با همه ی صراحتشان بی سلیقه میشوم،خنده ام میگیرد..

تو نگاهت خنثی است...نگاهت درپوش دارد..لحنت برای لطافت زنانگی من مهربان نیست..ریش داری،بلند!..زنها از همکلام شدن با تو گریزانند..من ریزنقشم ،کوچکم،تو از من خیلی بزرگتری..بلندتر..وقتی تو راه میروی من میدوم! 

این ها از تو کوه ساخته پیش همه ی زنها..کوهی صعب العبور..!هیچ زنی جز من نمیداند نگاه هایت بلدند بی تاب کنند..ساعتهایی از روز هست که نگاهت مثل پرنده آزاد است، به هر شاخه از تنم که بخواهد میرود..من یاد گرفتم لحنت را برای حضور زنانگی خودم آماده کنم..

فاتح شدم به فتح تو که فتحت فقط در ید زنانگی من بود و من!

رج بیست و شیشم

  

 

بعضی از بوسه ها...بعضی بازیه با لبها،عین حرف زدنه..عین درد دل کردن،لبت رو که میذاری روی پوستش دیگه برداشتن مشکله،لباتو می کِشی،بر نمی داری! زبونت تو دهنت قفل شده..صدای ریتم نفسات عین هق هقه..اینجا بغض میاد،لباتو بیشتر فشار میدی..این جوری لبات راحت تر حرفشو میزنه... 

اگه خوب نگام کنی.این جور بوسه ها همه چیو فاش میکنن،میگن که نرو..میگن کاش زمان تو همون لحظه وایسه.. 

خوب نگام کن...