نسبت خاصی نداریم،
یک آشنایی که مدیون خانواده مان هستیم و یک دوستی به همان اندازه که وقت درگیری ها سراغ هم میرویم،ما را برد سینما و نشاند کنار هم!
همه ی این رابطه خیلی کم بود که من از وجودش (یا اصلن نمیدانم از کجا)بفهمم که گرسنه ست و ساندویچش رو به دستش بدم..و خیلی خیلی کم است وقتی بی آنکه چشم از پرده بردارم میبینم که نگاهم میکند و کسی درونم میگوید"هنوز گرسنه ست"..چند دقیقه بعد ساندویچ دوم رو بهش میدم و میگم:"میل داری ساندویچمو بخوری؟..من گرسنه ام نیس!"...کمی بعد با اعتماد به احساس قبلم،میدونم که حالا دستامو میخواد..اما دستام مال خودم هستن..که اگر باشی فقط مال تو!..
چراغها که روشن شد هنوز از خودم و از تو می پرسیدم:من از تو،وجود این مرد کوچک را بلدم؟
||
دلم نمیخواد حسم و لحظه هامو به ترتیب و دنباله دار بنویسم! سبکم شده که حتی در نوشته های شخصی با زمان افعال بازی کنم!...پی ترتیب خاص در رج هایم نباشید .
||
و مگر مرد بزرگ هم داریم؟؟!!!!
ناب می نویسی
یکم سخته درک کردن نوشته امروزتون !!!
به وبلاگم سر بزن اگه دوست داشتی لینکم کن چون من تو رو لینک کردم
راستی از شخصیتتت خوشم اومده اگه دمست داشتی می تونیم با ها اشنا بشیم
زیبا بود.
کار جالبیه که آدم خاطراتش رو پشت سر هم ننویسه بلکه در هم درج کنه.
براى خواننده هم جالب میشه که مثل پازل با نوشته هات بازى کنه.
من از تو،وجود این مرد کوچک را بلدم؟
این سوالو همیشه از خودم می پرسم.........
شاد باشی دوست من
احساس قلبی زیبا...بیشترین تماس قلب با روح...
بروزم
سکوت کن ...
به احترام مردنم ...
سکوت کن ...
که آخرین هدف منم ...
سلام
خیلی زیبا می نویسی . خیلی هم فلسفی می نویسی به راحتی نمی شه تشخیص داد منظورت از نوشت هات چیه.
راستی نی نی ناز خوب شد .؟؟؟؟
موفق باشی .
اتفاقا خیلی خوبه
یاد کارای جناب معروفی میفتم..همینجور اشفته و همه ی زمانها اانگار قاطی پاطی اند!!
انگار نشستی رو صندلی راحتی و شال گردن نصفه کاره ای رو میل دای و هی میبافی و هرلحظه ذهتنت می برتت به یه شق تاریخ زندگی...یه بار قسمتای شیرین و یه بارم قسمتای کمی تلخ!
ما هم با تو درین اشفتگی یادت شریکیم...ببر مارا با خودت بانو...
به سر می اییم.بی دل!
با تو دست های من سبز می شود... با عـ شـ ق!
بافتنی های در همت گرمترم می کند
من بافتن پیچ رو خیلی دوست دارم. به نظرم قشنگترین بافتنی ها بافتنی هاییه که توش پیچ زیاد داره .
تند تند بباف زمستونه مادر .
سلام
شده مسیری را روزی چند بار بروی و برگردی و ......
شده انگار
فعل هایمان انگار گرو دیگری بوده همیشه
که دوست داریم سر به سرشان بگذاریم
...........
. . .
هرچه می خواهد دل تنگت بگوی !
چقدر واضح حسی رو بیان کردی...اجتمالا دستاتو مثه همستر داشت نگاه می کرد...آخ که چقدر نگاه همستر گرمه و پر از نیار...
تا حالا شده یه فیلمی ببینی که خیلی دوسش داشته باشی؟ یا یه آهنگی گوش کنی که دلت بخواد تموم نشه؟
الان من یه همچین حسی دارم...همهی وبلاگتو در عرض یک ربع خوندم،دلم نمیخواست تموم شه...وحشتناک عالی بود..!
باید آدم احمقی باشم که لینکت نکنم! بدون شک من احمق نیستم!
سلاااااااااااااااام
Kam kam daram negaran misham ke hichi az zendegi nemidonam
سلام
خیلی خوب شد که دوباره شروع به بافتن کردی. حالا هر جوری دلت می خواد بباف. ما می خونیمش و لذت می بریم.
خاموشی تقدیر ستاره ها نیست. به روزم
با مهر
سلام مادری
پسرت بهتره؟
اون شازده هم دیگه خوبه خوبه!....ممنون! :)
پس چرا نمینویسی؟ دوباره بباف لطفا!
چند تا ژست گذاشتم هر چی کاری میکنم دلم نمیاد صفحه رو ببندم دلم گرفته دلم به یه دلی گره خورده که خودش نمیدونه کاش اون دل مال من بشه میخوام خودم رو به ژاش بریزم عمرم و وجودم و دعام کن بشه
قشنگ بود. مثل گذشته...
سلام.
خیلی عالی بود.مطالب ارشیوی رو هم خوندم.
حس بسیار لطیفی پشت نوشته هاست.
که به من منتقل میشه.
بازم بنویس...
با سلام به دوست عزیزم
مرجان معتقد بود که باید شب قبل از انتخابات توی غذای باباش خواب آور قوی بریزه تا فرداش دایی نتونه پاشه بره رای بده. امیر هم می گفت که دایی از وقتی آب شنگولی نمی خوره مغزش داره فسیل می شه و باید براش کاری کرد
با ماجرای دایی جولی و رأیش به روزم.
با مهر
برگشتم عزیزدلم
من بافتنیم افتضاحه
باید یادبگیرم اما
هرجور دوست داری بنویس گذشته وحال نداره گلم
رج به رج بنویس. اما حست رو رج نزن
زمانه بیشتر مردان کوچک را دوست دارد
چون سبک ترند
و تحملشان راحت
چه روان احساس ها را می کنی کلمه...
لذت بردم خیلی زیاد
با اجازه لینکت کردم خوشحالم می کنی اگه نوشته های من رو هم بخونی
مخصوصا پست ' الهه ناز' رو ...
خیلی دوست دارم نظر بدی در موردش
کاش مینوشتی
چند وقتی است که می خونمتون و ...............لذت میبرم
راستی یادم رفته بود بگم لینکتون کردم
امان از این نسبت فامیلی که آخرش هم ......
برویم جایی گم شویم
گم شدن چیز خوبیست
می دانم من
میشه یه زن عادی به من هم سر بزنه ...
نمی دانم من هم یه زن عادی هستم؟؟؟
یه آدمی که الان گشنه اشه و زورش میاد بره صبحانه بخوره با خوندن این متن گشنه تر میشه و یاد ساندویچ خوشمزه میفته و البته یه آدم عاشق ...
متفاوت مینویسی و این خیلی خوبه موفق باشی بانو
از این نوشته چیزی نفهمیدم
شاید چون داخل صرافی هستم و حواسم به مسائل دیگری است