همین جا خوابیده بودم روی تخت..چشمهایم را باز نمی کردم..حتی سرا پا گوش نبودم و صدای بودنت را میشنیدم،بازدمت موهای ریخته شده روی گوشم را تکان تکان می داد..دست نزدم اما درشتی اندامت را حس میکردم..پهنی سینه ات!کشیده گی و محکمی ران هایت که رو به من بود..سرم را کشیدم طرف سینه ات...یک لحظه فقط یک لحظه هر چه میشنیدم..حس میکردم..دیگر نبود..چشم باز کردم...فقط لبخند زدم به جای خالیت!فقط لبخند!
سلام
طاعات وعبادات قبول ..........التماس دعا.
وبلاگ با حالی دارید...
چه تلخ است قصه ی عادت
آرام باش زن زمانه ی دلتنگی ها...
شاید اشب که باران آمد او هم بیاید...
آرام باش
بروزم
مثل همیشه جالب و جذاب
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد...دل من تا همیشه گریه می خواد
نوشته هات آدمو نگران میکنه!
چه بلایی سر زندگیت اومده؟!
ماموریت؟
قهر؟
سفر؟
؟؟؟؟
کاش یه روزی تلخ لبخندت با پر شدن جاش بشه قهقهه ...
بی تابیت برای چیست؟!
همه چیز خوبه؟؟!!
درد تو تمام تنم پیچید
حیف
تو که باور نمی کنی رفیق
با احترام:مینای کولی
زنانگی لطیفی در اینجا موج می زند ...
عنوان وبلاگ "بافته های یک زن عادی" و بقیه ی نوشته هات منو یاد اون قسمت از شعر فروغ میندازه :
مرا پناه دهید ای زنان ساده کامل
که از ورای پوست، سرانگشت های نازک تان
مسیر جنبش کیف آور جنینی را
دنبال می کند
و در شکاف گریبان تان همیشه هوا
به بوی شیر تازه می آمیزد
این خیال است که واقعیت را آتش می زند و چشم عقل را کور می کند
جای خالیه آدما نابود کننده س
با هیچیم پر نمیشه!!!!
کاش میشد همیشه به جاهای خالی لبخند زد
تا رج هفتم خوندم از آخر !!!
هنوز نتونستی بغضم رو بشکنی !!! هر وقت شکست خبرت میکنم ... میدونم که میتونی ...
نتونستی ... اما دوست داشتم !!!خیلی زیاد بازم میام پیشت ...
مرسی به خاطر واقعیتی که درونم نفوذ کرد ...
سلام دوست عزیز !
کامنتتونو دیدم ! برا خودم هم جالبه . خیلی جالبه. شباهت اسمی داریم و سر پست ! ولی خب توانایی شما در قلم رقصاندن کجا و من کجا ! موفق باشی بانو !
چقدر غم انگیز بود و چقدر زیبا وصف کرده بودی جای خالی یک عشق رو...
نوشته های پایینتر رو هم خوندم. شیوه نگارشت به دلم نشست
با اجازه لینکتون میکنم
و چه ناسپاسیم زمانی را که جای خالیش خالی نیست...
بی شک یکی از بهترین وبلاگ هایی بود که خونده بودم
تبریک..
از صمیم قلب تبریک
با اجازه من لینکتون کردم
سلام...
بابا خیلی غم انگیز بود...دلم گرفت.
تو چقدر خوبی، که به جای خالیاش فقط لبخند زدی. نه چیز دیگر
ضربان قلبت
از من
دورتر می شود...
دور
دور
دور!
سلام ولی من نتوانستم جای خالیش لبخند بزنم با ارزوی بهترینها برای شما
فکر کردم آپ کردی...
دلم هوس یه نوشتۀ عاشقانه کردی بود.. حتی اگه غم انگیز باشه...
آن که رفته و آن که نرفته را اگر خبر از توصیفی چنین بود کی اجازت به اشکم خویش میداد تا که گنده شود خیک وار ...
کاش مردان را ظرفیتی بیش بود از بهر تعریف
کاش زنان را همه گفتنی چنین میبود وقتی که بود ...
دیر آپ می کنی بانو...
نوشته هات واقعا گیرا و دوست داشتنی و البته این اخری ها نگران کننده فوضولی نیست بپرسم چی شده که اش خالیه؟
تموم شونزه رجتو، خط به خط خوندم..می بینی یه نفر می خونه می گن ته صداش یه غمیه...تو هم ته تموم نوشته هات غمه..عشقتو از دست دادی؟ چی شده؟ چرا یه ذره با این جواب آرومم نمی کنی..بعضی از پستارو چند بار خوندم تا یه چیزی دستگیرم شه..ولی مثل اینکه خنگ تر از این حرفام..بگو اگه می تونی لطفاً
تو نوشته هام همه چی واضحه!...گاهی فقط به جای فعل گذشته از فعل حال استفاده میکنم که نوشته هام رنگ غم نگیره...والا....
...
بذارید یه چیزایی نگفته بمونه...
خیلی زیبا می نویسی. تبریک می گم.
همه ی وبلاگت را خواندم ... دنبال مدل بافتنی بودم و به این جا رسیدم ... رج به رجش را ... دوست داشتم : زنانگی ات را ، تاهلت را ...
کاش همیشه می شد اینقدر شجاع بود که به جای خالیش لبخند بزنیم.
تو خیلی خوب مینویسی به دل مینشونی
من هر شب جای خالی اش را بغل می کنم تازگی ها می ترسم از پیراهنش دیگر پیراهنش را بغل نمی کنم می ترسم جیغ بکشم همسایه ها بیدار شوند تازه گفته باید به جای خالیش عادت کنم یعنی سرطان دلتنگی می فهمی ؟
یه حرف تکراری ولی واقعی عالی مینویسی
خیلی با احساس می نویسی بی پروا حرفاتو می زنی خوشم میاد
از اشناییت خوشحالم
فکر میکنی اگه یهو یه غریبه بیاد بگه خیلی حال میکنه با نوشته هات و جدا طرز فکرتو میپسنده اونوقت خیلی گستاخیه ؟؟؟؟
باز رفتی تو قصه نویسی
سلام غم انگیز بود ولی همه مثل هم نیستن
مال من نمیذاره آب تو دلم تکون بخوره
اشکم دم مشکمه ولی اون نمیذاره یه قطره اش بریزه
میدونی چرا؟
چون از خدا میترسه............... خیلی..........
میگه اگه یه کاری کنم اشکت در بیاد جواب یه قطره اش هم نمیتونم به خدا بدم