گنگم..والا قهر نیستم.تازه از خانه ی مامان برگشتم.دلم میخواست بیشتر بمانم اما این بی خبر رفتنم زیر ذره بینم گذاشته بود..گفتم از تنهایی کمی کسل شدم اما نه تو را مجاب کرد نه مامان و بابا را!
چطور میتوانستم بگویم زن همسایه دوباره بچه دار شده و من تاب شنیدن صدای بچه اش را نداشتم!چطور میگفتم که عادتم شده بود، سرم را بچسبانم به دیوار و با هر صدای گریه اش صد بار بگویم "جاااانم" و به اهالی آن خانه که آرامش نمیکنند فحش رکیک بدهم!تو که نمیدانی چقدر دلم میرود وقت که مادرش با ذوق قربان صدقه اش میرود و هی میگوید "ببین محمود شبیه من است".
خجالت کشیدم همان صبحی که رفتم خرید..مرد همسایه،همان که دوباره بابا شده بود ازم تشکر کرد و گفت"دیشب اگر شما بیدارمان نمیکردید پسرمان هلاک میشد..طفلی مادرش خیلی خسته بود و خوابش برده بود"من گنگ بودم و تنها سری تکان دادم و لبخند زدم!توی پیاده رو به درختی تکیه دادم و آرام گریه کردم، فکر میکردم مردک راز دلم را فهمیده..ترسیدم دوباره اتفاق دیشب تکرار شود..راهی بهتر از گریز نبود ..جایی به جز خانه ی مامان هم نبود!
اما پسرشان هنوز گریه میکند..گوش بدهم بهتر از این است که صدای تلوزیون را بلند کنم.. توی پارک محل ولو باشم..خانه مامان مدام سوال پیچ شوم..باید گوش دهم..بغض هم نکنم.. سخت است اما بهتر نیست!؟ هوووم؟
سلام
ای خدا من که از شنیدن صدای بچه اونم گریه
اصلا می گم میشه خفه بشه زودتر (خیلی خیلی عذر می خوام که بی ادب شدم)
سلام اول اینکه تولد وبلاگتون مبارک ، امیدوارم بنویسید و بنویسید ... ندیدم این فیلم رو ولی حتمن خواهم دید ، ممنون از پیشنهادتون
آره من اثر پروانهای رو دیدم. خیلی زجر آوره.
چقدر اینجا بوی گریه میاد....
سلام
من از دوستان هستم از بابل
شک دارم که شما خودتونید یا نه ؟
حتما سر بزنید و خبرم کنید
هووووم.!
ترسناکه افکارت
برگشتم و هشت رجت را به دقت خواندم زیبا مینویسی و جذاب شاید چون با دلت مینویسی
به دلم نشست
کاملا وجودتو می نویسی...خوبن..خیلی خیلی خوب!
وااااای چرا من نمی گیرم حرف هاتو
شاید خودت اینطوری می خوای
شده ای مصداق:
آنچه میخواهم نمیبینم و آنچه میبینم نمیخواهم!!!!!
سلام خوبین؟من از رج اول تا ششمتونو خوندم پستهای جدیدتونم همینطور ...با اجازه میخوام لینکتون کنم خوشحال میشم بهم سر بزنید و موافقتتونو با تبادل لینک اعلام کنید..
این رج یه خورده به نظرم دروغگوئی امد
چقدر ترسیدم ازین پست. خیلی